شعري از شيخ رضا طالباني
( جهت بررسي آرايه هاي ادبي)

مزن بيهوده از فضل و هنر اي يار همدم دم
که از فضل و هنر بهتر بود دينار و درهم هم

شود ايام دولت با تو چون پروانه دشمن رام
کند هنگام نکبت از تو چون بيگانه محرم رم

غذا مي‌سازد از خون جگر هرجا هنرمنديست
نصيب روبه دائم دنبه‌ي چرب است و ضيغم غم

به هر جا شاعري خوش لهجه‌ي شيرين زبان بيني
بود اوضاع او چون قوه‌ي گفتار ابکم کم

بدين اندک هنر کز من خدايش باز بستاند
فراوان خورده‌ام از دست اين دير مطلسم سم

کدامين اهل دانش در جهان ديدي و نشنيدي
که از اشک روان نبود برويش همچو شبنم نم

مرا جز مرگ نرهاند ز آسيب کم اوضاعي
نسازد بر معاشم چيزکي گر صدر اعظم ضم

پناه ملک وملت، صدر دولت، حضرت عالي
که با قدر و جلالش کمتر است از ابن ملجم جم

ز بس عدلش طريق راستي جويد عجب نبود
رود از ابروي خوبان کجي و از زلف پرخم خم

نداني گفت مدحش اي رضا دست دعا بردار
الهي حرمت بطحاء و آب چشمه‌ي زمزم

چو آيين کليم الله ز حکمش هر که سر پيچد
کند غرقش بود گر في المثل عيسي ابن مريم يم

https://books.vejin.net/ck/text/26755